سلام
قبل از هر چيز، بهتر است از هدف و منظوري كه مرا واداشت تا دست به نوشتن بزنم، صحبت كنم. انگيزه اول من، اتفاقي بود كه چند هفته پيش افتاد.
به مناسبت فوت اسقف اعظم، با يكي از دوستاني كه مسيحي هستند، تماس گرفتم و تسليت گفتم. ايشان گفتند كه نه، احتياجي نيست؛ چون براي ما كه اصلا نه ديديم و نه از نزديك ميشناسيمش، تفاوتي نداره. حرف ايشان برايم جالب بود.
در ضمن همين گفتگو، صحبت از مرگ و مردن حضرت مسيح، به ميان آمد.
گفتند: حضرت مسيح، كشته شده و بعد، زنده شده.
گفتم: به نظر مسلمونها، آن حضرت، كشته نشدهاند.
اينجا بود كه دوست عزيز من! گفت: نه؛ در قرآن شما اومده كه حضرت مسيح مرده.
چنان اين موضوع را جدي گفت كه مرا وادار به پاسخ گويي كرد. گفتم: نخير، اينطور نيست.
اما ايشان با سماجت ادامه دادند: اشتباه ميكني. اين سوال رو من از پدر ...، پرسيدم كه ايشان به آيهاي از سوره مريم اشاره كرد و گفتند: پس اين آيه چه ميگه!؟
به شوخي گفتم: حتما اين آيه تازه نازل شده. ميشه آيه رو برام بخوني؟
گفت: يادم نيست؛ اما برات پيدا ميكنم.
اين دوست خوب! براي تاكيد بر صحت حرفشان، افزود: پدر ...، 5 سال در سوريه، اسلام را مطالعه كرده. خواهرم هم الهيات خونده. ليسانس الهيات داره.
از آن بعد از ظهر تا خود شب در فكر بودم. اين موضوع مرا آزار ميداد كه چگونه قرآن را درست متوجه نشدهاند و اگر عمدا اين كار را انجام داده باشند - مثلا توسط آن پدر روحاني - مرتكب تحريف شدهاند. البته اين تازگي ندارد؛ اما آن دوست من ... .
نيمه شب شد و طاقت نياوردم. دست به قلم شدم و شروع كردم به نوشتن. از قرآن و حافظهام استفاده كردم. نتيجه شد فهرست تقريبا جامعي درباره حضرت مسيح عليهالسلام در قرآن.
قسمتي از آنرا كه مربوط به بحث من و آن دوست بود - يعني مرگ حضرت مسيح عليهالسلام - را جدا كرده و در نامهاي برايشان فرستادم. فردا كه تماس گرفتم، برخوردي از ايشان ديدم كه جالب بود. خيلي خوشحال شده و ابراز تعجب كرده بودند كه چطور به اين سرعت، و حاضر و آماده، جوابيهاي را به آن صورت نوشتم.
گفتند: سوالات بيجواب زيادي دارم كه فكر ميكنم بتوني جوابش رو بدي. درخواست كردند كه اين بحث ادامه داشته باشد؛ اما چون معمولا از اين بحثها اجتناب ميكردم؛ هدفشان را جويا شدم.
پرسيدم ميخواهيد مرا مسيحي كنيد؟
گفتند: نه، ميخوام به جواب سوالهايي كه مدتهاست ذهنمو مشغول كرده برسم.
گفتم: اول بايد منو قانع كني كه هدفت، دانستن حقيقته؛ و بعد اينكه در اين كار جدي و مصمم هستي.
ايشان هم قول دادند كه اين مطلب، برايشان اهميت زيادي دارد.
به اين ترتيب، بحث ما با موضوع «مرگ حضرت مسيح عليهالسلام» شروع شد؛ اما عمر اين گفتگوي بهاري، زياد به طول نينجاميد. همانطور كه زود آمد، زود هم رفت.
روزي از روزا، كه به دوست خوبم گفتم منتظر نامه بعدي شما هستم، با نگراني گفت: ميدوني چي شده!؟ برادر ...، به ما گفته كه نبايد با كسي تماس داشته باشيد! احتمال داره شما رو بكشند!! در فلان شهر، تعدادي مسيحي رو كشتند!!! من ميترسم.
: از چي؟
: از اينكه منو بشناسند و بلايي سرم بيارند.
: فكر ميكني دولت، اينقدر بيكار شده كه بياد دنبال شما!؟ مگه تا حالا نميدونستند كه در اين كشور، مسيحي هم زندگي ميكنه!؟
حرفاي من باعث نشد كه از نگراني خلاص شود. معلوم بود كه خيلي او را ترسانده بودند؛ حتي خيال ميكرد كه از طريق ايميل، منزل او را شناسايي كنند و ... .
نميدانم شما چه فكر خواهيد كرد و چه نتيجهاي ميگيريد؛ اما گمان كنم همه چيز گوياست. شخصي كه آنچنان راسخ و مصمم بود كه مرا وادار به بحث كرد، يك شبه چنين در هم بريزد!؟
ثمره گفتگوي بهاري ما، سه نامهاي بود كه بين ما رد و بدل شد - كه در وبلاگ، قرار خواهم داد - و چند مكالمه تلفني. فكر كنم با اين قصه كوتاه، متوجه هدف من از نوشتن اين وبلاگ، شدهايد.
- محل امني براي آن دوست عزيز - به دور از نگرانيهاي ناشي از هشدارهاي برادر فلان و پدر فلان - كه تشويق شوند به ادامه گفتگو؛ با هر اسم و آيدي كه مايل هستند.
- متوجه شدم كه دوستان مسلماني هستند كه علاقمند به اين گونه گفتگوها هستند. چه بهتر قبل از اينكه ديگران، قرآن تحريف شده را برايشان بخوانند، با قرآن ناب، آشنا و مانوس شوند.
- بحث درباره موضوعات مختلف ديگر كه جاي شك و شبهه، يا سوال است.
- چنين قصدي ندارم كه كسي را مسلمان كنم. اميدوارم قرآن را آنگونه كه هست، بشناسند.
- مدار بحث ما، قرآن كريم است.
به ياري خدا، با راهنمايي قرآن، و همراهي دوستان
به اميد ديدار
خدانگهدار
